سلام دوستان
اول عذر می خوام بابت این نبودن
ولی باید بگم الانم دوباره می رم تا دوهفته ی دیگه یه امتحان مهم و سخت دارم اخه
اومدم یه سری بزنم بهتون که اونم واقعه ی امروز باعثش شد
عذر خواهی می کنم بابت نیمه رها کردن رمان که ۱۵ قسمتی ازش باقی مونده فکر کنم که برگشتم می گذارم
در ضمن بعدشم یه رمان دیگه رو می گذارم که ایده اش هست اما هنوز نوشتنش رو چندان کلید نزدم
اما واقعه:
تو حیاط دانشکده قدم می زدم و درس می خوندم که دوستام اومدن و رسیدیم به هم کلی احوال پرسی
اونجا که ایستاده بودیم زیر افتاب یه بچه گربه که دیگه نمی دونم بچه است یا بزرگ افتاب گرفته بود و پرت می زد که یکم باهاش می خواستم بازی کنم که دیدم خوابش میاد
گرم صحبت بودیم و گل از حرفامون تو دانشکده می پاشید وسط این پاییز نسبتا سرد که یکی از پسراز دانشکده با قد ۱۸۰ و وزن ۸۰ شلنگ تخته اندازان میومد♂️
گفتم بهش بگم اینجا گربه است نگم که آقا خیالت رو راحت کنم گفتم به جا دوتا چشم خدا دادی دوتا هم قرض کرده الان مطمینا میبینه اون بدبخت رو
خلاصه که نگو گویا با خاطر قدش فقط بالای ابر ها رو میبینه☁️☁️
اومد نزدیک ما و با یه پیچ و خم تو بدنش خواست رد بشه که پاش رو گذاشت رو شکم گربه بدبخت
من به جای جیغ و کمک و هرچیزی سعی داشتم فقط جلوی خنده ام رو بگیرم
پسرک رقص پا می رفت و نمی دونست چیکار کنه گربه کوچولو هم جیغ می زد و چهار دست و پا پرید و با چنگال های پای پسرک رو مثل کولا گرفت و هم چنان جیغ می زد
خلاصه پسرک ترسیده بود و منم کم نگذاشتم واسش تبلت رو گرفته بودم جلوی دهنم و از ته دل می خندیدم
پسرک با یه حرکت گربه رو پرت کرد یه گوشه و رو به ما کرد
چی بود ، چی شد،فکر کنم گازم گرفت
رنگ و روش پریده بود اما سعی می کرد صاف وایسه
بنده خدا رفت و کلاس عصر هم پیداش نشد
اما من تا نیم ساعت به اون صحنه می خندیدم اونقدر که دیگه رو پا بند نبودم و رو ماشین کثیف استاد نشستم
گفتم که بماند برای یادگاری
امیدوارم بتونید تصورش کنید و شما هم شاد بشید فقط بنده خدا پسرک
فکر کنم تا اخر عمر قبل هر قدم دنبال گربه زیر پاش بگرده
۱۳۹۸/۸/۲۱
درباره این سایت