هو سمیع
.
#قسمت_چهل و هفتم
.
سمت اتاق رفتم
تازه حواسم جمع شد من ،اون،نامحرم،خیس،لباس بیمارستان، واویلا
هیچی دیگه با خجالت تو اتاق فکر می کردم
از اونجایی که تمایل به فرار از بیمارستان در من نهادینه بود و دسته گل هایی به آب داده بودم ، پرستار تمام لوازم من رو ضبط کرده بود حتی چادرم
ولی از اونجایی که حساس بودم چند دست لباس بیمارستان که بلند تر و گشاد تر بود بهم داده بود
و روسری بلند
ادامه مطلب
درباره این سایت